loading...
ashariran.rzb.ir
محمد امين نجفي بازدید : 284 چهارشنبه 27 دی 1391 نظرات (0)
من خورشيدم آن آتش فزون   با شعله اي چو خون بالاتر از جنون مي سوزم از درون مي نازم از برون بي سحر و بي فسون تا هر زمان تو را بياموزم سبز شدن سبز ماندن گفتي شمع سوخت تا به جمعي روشني بخشد   تو  ! مرا قياس مي كني با شمع من خورشيدم درونم عجب آتشي است كه  تا فرسنگها زبانه مي كشد آتش عشق نثار تو . و حتي در شب هم از آ ن سوي زمين گرميم را به تو نثار مي كنم آن زمان  هم من مي سوزم آيا ميداني ؟ مي بيني شايد  نه ! چشمهايت را بسته اي   در خواب نازي شايد … در فكر ماه . او را ستايش مي كني؟ درونش را ببين . من خورشيدم   من . آن آتش فزون   با شعله اي چو خون بالاتر از جنون   مي سوزم از درون مي نازم از برون   بي سحر و بي فسون در آسمان كنون ، باور كن مرا باور كن مرا بيژن شمسي زاده  1383   
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    اشعار ایران را چگونه ارزیابی می کنید؟
    546
    آمار سایت
  • کل مطالب : 204
  • کل نظرات : 22
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2520
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 61
  • بازدید امروز : 28
  • باردید دیروز : 98
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 930
  • بازدید ماه : 3,177
  • بازدید سال : 20,862
  • بازدید کلی : 431,313
  • کدهای اختصاصی