loading...
ashariran.rzb.ir
محمد امين نجفي بازدید : 430 یکشنبه 19 آبان 1392 نظرات (0)

روزگار ای بزرگ چاکر تست

هست از آن سوی تو قرار مرا

دامن من ز دست او بستان

به دگر چاکری سپار مرا

شاعران را مدار مجلس تست

ای مدار این چنین مدار مرا

محمد امين نجفي بازدید : 435 یکشنبه 19 آبان 1392 نظرات (0)

خیز ای دل زین برافگن مرکب تحویل را

وقف کن بر ناکسان این عالم تعطیل را

پاک دار از خط معنی حرف رنگ و بوی را

محو کن از لوح دعوی نقش قال و قیل را

اندرین صفهای معنی در معنی را مجوی

زان که در سرنا نیابی نفخ اسرافیل را

کی کند برداشت دریا در بیابان خرد

ناودان بام گلخن سیل رود نیل را

دست ابراهیم باید بر سر کوی وفا

تا نبرد تیغ بران حلق اسماعیل را

مرد چون عیسی مریم باید اندر راه صدق

تا بداند قدر حرف و آیت انجیل را

در شب تاری کجا بیند نشان پای مور

آنکه او در روز روشن هم نبیند پیل را

هر کسی بر تخت ملکت کی تواند یافتن

همچو گیسوی عروسان دستهٔ زنبیل را

از برون سو آب و روغن سود کی دارد ترا

چون درونسو نور نبود ذره‌ای قندیل را

خیز و اکنون خیز کانساعت بسی حسرت خوری

چون ببینی بر سر خود تیغ عزراییل را

محمد امين نجفي بازدید : 371 شنبه 18 آبان 1392 نظرات (0)
 

نقش رویش خیال تا بسته

این چنین کس خیال نابسته

جلوه داده جمال معنی را

صورتی در خیال ما بسته

رو نموده ربوده دل از ما

زلف بگشوده و قبا بسته

آفتابی که دیده بسته نقاب

یا که مه برقع از حیا بسته

بند روبند بسته و عشقش

عقل را دست بر قفا بسته

در میانست وخلق از او به کنار

نور چشم است و دیده ها بسته

هندوی زلف او به عیّاری

چین گرفته ره خطا بسته

جای خود کرده در سراچهٔ چشم

پرده بر دیده از هوا بسته

آمده مست و جام می بردست

های هوئی درین سرا بسته

به خدا عهد بسته ام به خدا

نشکنم عهد با خدا بسته

ساقیا در مبند و بگشا در

نبود در بر آشنا بسته

این کرم بین که پادشه کمری

بر میان من گدا بسته

عشق او بسته هر کسی به کسی

نعمت الله به عشق وابسته

محمد امين نجفي بازدید : 398 شنبه 18 آبان 1392 نظرات (0)

ای دل ار عاشقی بیا از جان

دلبر از جان بجو ز جان جانان

حکمت این حکیم را بنگر

که در آن می شود خرد حیران

یک زمان خلوت خوشی سازد

لحظه ای خانه ای کند ویران

گاه خندان کند لب غنچه

گه گهی بلبلی کند گریان

عقل در کارخانهٔ حکمت

به مثل دلقکی است سرگردان

نقش بندی دمی کند به خیال

عقل گوید سخن ولی به گمان

به حقیقت نکو نمی داند

که چرا آمد این کجا شد آن

ذوق مستی مجو ز مخموران

لذت می طلب کن از مستان

بشنو از عارفان حضرت او

تا معانی بیان کنند ایشان

آفتاب وجود در دور است

سایه اش گه چنین و گاه چنان

نسخهٔ گنجنامه گر جوئی

هفت هیکل بگیر از او می خوان

شد سراب از ظهور ما سر آب

در سرابی که دیده آب روان

یک سخن در عبادت من و تو

گاه فرقان بود گهی قرآن

موج و بحر و حباب و جو بر ما

عین آبند و قطره و عمان

می و جامست و صورت و معنی

آن یکی جسم نام و این یک جان

لطف و قهرش ز روی ذات یکیست

آن یکی ذات و آن صفت میدان

خواجه و بنده هر دو دلشادند

کافر از کفر و مؤمن از ایمان

زر طلب کن ز خاتم و خلخال

تا شود مشکلات تو آسان

گر بیابی تو کنج ویرانی

گنج آن را بجو در آن ویران

صفت او به ذات او پیدا

ذات او از صفات او پنهان

چشم ما شد به نور او روشن

عین او دیده ایم در اعیان

ساغر ما حباب بود شکست

می و جامست نزد ما یکسان

مظهری هست در ظهور گدا

مظهری نیست حضرت سلطان

در هر آئینه که بنماید

بنمایند روشنش رندان

او یکی آینه فراوان است

اعتباریست آینهٔ جان

انبیا اولیا به حکم خدا

عالم عالمند در دو جهان

حال سید به ذوق دریابد

هرکه عارف شود به کشف و بیان

محمد امين نجفي بازدید : 327 شنبه 18 آبان 1392 نظرات (0)

دم به دم دم از ولای مرتضی باید زدن

دست دل در دامن آل عبا باید زدن

نقش حُب خاندان بر لوح جان باید نگاشت

مُهر مِهر حیدری بر دل چو ما باید زدن

دم مزن با هر که او بیگانه باشد از علی

گر نفس خواهی زدن با آشنا باید زدن

روبروی دوستان مرتضی باید نهاد

مدعی را تیغ غیرت بر قفا باید زدن

لافتی الا علی لاسیف الی ذوالفقار

این نفس را از سر صدق و صفا باید زدن

در دو عالم چارده معصوم را باید گزید

پنج نوبت بر در دولت سرا باید زدن

پیشوائی بایدت جستن ز اولاد رسول

پس قدم مردانه در راه خدا باید زدن

گر بلائی آید از عشق شهید کربلا

عاشقانه آن بلا را مرحبا باید زدن

هر درختی کو ندارد میوهٔ حب علی

اصل و فرعش چون قلم سر تا به پا باید زدن

دوستان خاندان را دوست باید داشت دوست

بعد از آن دم از وفای مصطفی باید زدن

سرخی روی موالی سکه نام علی است

بر رخ دنیا و دین چون پادشا باید زدن

بی ولای آن ولی لاف از ولایت می زنی

لاف را باید که دانی از کجا باید زدن

ما لوائی از ولای آن ولی افراشتیم

طبل در زیر گلیم آخر چرا باید زدن

بر در شهر ولایت خانه ای باید گزید

خیمه در دارالسلام اولیا باید زدن

از زبان نعمت الله منقبت باید شنید

بر کف نعلین سید بوسه ها باید زدن

محمد امين نجفي بازدید : 328 شنبه 18 آبان 1392 نظرات (0)

در راه خدا بسی دویدیم

تا باز به خدمتش رسیدیم

در هر برجی چو شاهبازی

پرواز کنان روان پریدیم

رفتیم به سوی می فروشان

جام می از این و آن چشیدیم

در گلشن عشق طواف کردیم

چون سرو به هر چمن چمیدیم

از کثرت خلق باز رستیم

وز نقش خیال در رهیدیم

جانان به لسان ما سخن گفت

ما نیز به سمع او شنیدیم

در آینهٔ وجود اعیان

جز نور جمال او ندیدیم

از هشت بهشت و نه فلک هم

بگذشته به عشق او رسیدیم

چون جذبهٔ او رسید ما نیز

خطی به خودی خود کشیدیم

از هستی خود چو نیست گشتیم

فارغ چو یزید و بایزیدیم

مستیم و مدام همدم جام

در ذوق همیشه بر مزیدیم

از تربیت جمیع اشیاء

خود را به کمال پروریدیم

آن اسم که عین آن مسماست

دانیم چو آن به جان گزیدیم

معشوق خودیم و عاشق خود

هم سید خویش و هم عبیدیم

محمد امين نجفي بازدید : 391 شنبه 18 آبان 1392 نظرات (0)

از نور روی اوست که عالم منور است

حسنی چنین لطیف چه حاجت به زیور است

سلطان چار بالش و شش طاق و نه رواق

بر درگه رفیع جلالش چو چاکر است

زوج بتول باب امامین مرتضی

سردار اولیا و وصی پیمبر است

مسند نشین مجلس ملک ملائکه

در آرزوی مرتبه و جای قنبر است

هر ماه ، ماه نو به جهان مژده می‌دهد

یعنی فلک ز حلقه به گوشان حیدر است

اسکندر است بنده او از میان جان

چوبک زن درش بمثل صد چو قیصر است

گیسو گشاد و گشت معطر دماغ روح

رو را نمود و عالم از آن رو مصور است

جودش وجود داد به عالم از آن سبب

عالم به یمن جود و جودش منور است

خورشید لَمعه ایست ز نور ولایتش

صد چشمه حیات و دو صد حوض کوثر است

نزدیک ما خلیفهٔ بر حق امام ماست

مجموع آسمان و زمینش مسخر است

مداح اهل بیت به نزدیک شرع و عقل

دنیا و آخرت همه او را میسر است

لعنت به دشمنان علی گر کنی رواست

می کن مگو که این سخنت بس مکرر است

گوئی که خارجی بود از دین مصطفی

خارج مگو که خارجی ، شوم کافر است

هر مؤمنی که لاف ولای علی زند

توقیع آن جناب به نامش مقرر است

یا دست جود او چه بود کان مختصر

با همتش محیط سرابی محقر است

او را بشر مخوان تو که سر خداست او

او دیگر است و حالت او نیز دیگر است

طبع لطیف ماست که بحریست بیکران

هر حرف از این سخن صدفی پر ز گوهر است

هر بیت از این قصیده که گفتم به عشق دل

می خوان که هر یکی ز یکی خوب و خوشتر است

سید که دوستدار رسولست و آل او

بر دشمنان دین محمد مظفر است

محمد امين نجفي بازدید : 398 جمعه 17 آبان 1392 نظرات (0)

محتشم کاشانی


کمال‌الدین علی محتشم کاشانی شاعر ایرانی عهد صفویه و معاصر با شاه طهماسب اول است. وی در سال ۹۰۵ هجری قمری در کاشان زاده شد و بیشتر دوران زندگی خود را در این شهر گذراند. نام پدرش خواجه میراحمد بود. کمال‌الدین در نوجوانی به مطالعهٔ علوم دینی و ادبی معمول زمان خود پرداخت. معروفترین اثر وی دوازده بند مرثیه‌ای است که در شرح واقعهٔ کربلا سروده است. مرثیهٔ دیگری نیز در مرگ برادر جوان خود سروده که بسیار سوزناک است. مجموعه‌ای از غزلیات عاشقانه با نام «جلالیه» نیز از وی باقی مانده است. وی در ربیع الاول سال ۹۹۶ هجری قمری (به روایتی ۱۰۰۰ هجری قمری) درکاشان درگذشت.

محمد امين نجفي بازدید : 350 سه شنبه 22 مرداد 1392 نظرات (0)

غزل شمارهٔ ۲

 
سنایی

 

جمالت کرد جانا هست ما را

جلالت کرد ماها پست ما را

دل آرا ما نگارا چون تو هستی

همه چیزی که باید هست ما را

شراب عشق روی خرمت کرد

بسان نرگس تو مست ما را

اگر روزی کف پایت ببوسم

بود بر هر دو عالم دست ما را

تمنای لبت شوریده دارد

چو مشکین زلف تو پیوست ما را

چو صیاد خرد لعل تو باشد

سر زلف تو شاید شست ما را

زمانه بند شستت کی گشاید

چو زلفین تو محکم بست ما را

محمد امين نجفي بازدید : 403 سه شنبه 22 مرداد 1392 نظرات (0)

غزل شمارهٔ ۱

 
سنایی

 

احسنت و زه ای نگار زیبا

آراسته آمدی بر ما

امروز به جای تو کسم نیست

کز تو به خودم نماند پروا

بگشای کمر پیاله بستان

آراسته کن تو مجلس ما

تا کی کمر و کلاه و موزه

تا کی سفر و نشاط صحرا

امروز زمانه خوش گذاریم

بدرود کنیم دی و فردا

من طاقت هجر تو ندارم

با تو چکنم به جز مدارا

تعداد صفحات : 6

درباره ما
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    اشعار ایران را چگونه ارزیابی می کنید؟
    546
    آمار سایت
  • کل مطالب : 204
  • کل نظرات : 22
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2520
  • آی پی امروز : 13
  • آی پی دیروز : 61
  • بازدید امروز : 53
  • باردید دیروز : 98
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 955
  • بازدید ماه : 3,202
  • بازدید سال : 20,887
  • بازدید کلی : 431,338
  • کدهای اختصاصی